فرهنگ امروز/ صادق وفایی: دهمین گفتگو با ناشران و اهالی نشر کشور پس از مصاحبه با مدیران انتشاراتهای افق، ققنوس، ثالث، کتاب پارسه، نگاه، کتابسرای تندیس، معین، کتابسرا و پیدایش، به گفتگو با فریده خلعتبری مدیر انتشارات شباویز اختصاص دارد که بهعنوان یکی از ناشران مهم ادبیات کودک و نوجوان کشور شناخته میشود. این ناشر در خارج از کشور نیز بین مخاطبان جدی ادبیات کودک و نوجوان، جایگاهی مهمی دارد.
قرار گفتگو با خلعتبری در غرفه انتشارات شباویز در سالن کودک هفتادمین نمایشگاه بینالمللی فرانکفورت گذاشته شد. به دلیل تراکم قرار ملاقاتها و مذاکراتی که این ناشر با دیگر ناشران خارجی داشت، امکان گفتگو در فرانکفورت فراهم نشد. بنابراین بنا شد پس از برگشت به تهران درباره تاریخ نشر شباویز و برخی مشکلاتی که طرح گرنت برای این ناشر ایجاد کرده بود، گفتگو کنیم.
حاصل دو ساعت گفتگو با خانم خلعتبری، اطلاعاتی درباره ۳ دهه فعالیت این ناشر، حضور بینالمللی در نمایشگاههای کتاب، همکاری با پخشیهای کتاب و چالشهایی را در بر میگیرد که طرح گرنت برای این ناشر به وجود آورده و خلعتبری از آنها به عنوان خسارت یاد میکند.
گفتگو با مدیر انتشارات شباویز در دو قسمت منتشر میشود که قسمت اولش به چگونگی شروع کار این ناشر در بازار نشر و همچنین باز شدن پای شباویز به نمایشگاههایی چون فرانکفورت اختصاص دارد. همچنین در این بخش چرایی و علت جداشدن شباویز از غرفه ملی ایران در فرانکفورت هم بررسی میشود. تصویرگری کتابهای کودک هم یکی از موضوعات مهم این گفتگو بود که پیشتر در گفتگو با مدیر نشر افق هم درباره آن صحبتهایی کرده بودیم: (حرفهای زیادی در تصویرگری کودک داریم/ قبلا به هم کمک میکردیم)
پیش از شروع گفتگو، خلعتبری درباره زمان انجام مصاحبه گفت بهدلیل عدم برگزاری جلسات هفتگی نشر شباویز در روز گفتگو، فرصتی دست داد تا مصاحبه را انجام بدهیم. نقطه آغاز مصاحبه هم درباره همین مساله بود:
* خانم خلعتبری جالب است که این نظم و ترتیب جدی را بین ناشران خصوصی کشورمان میبینیم. اینکه شما میگویید یک روز در هفته با نویسندگان انتشارات و یک روز دیگر را تصویرگران جلسه دارید، احتمالا روند چندساله و ثابتی دارد!
جلسات ما همیشگی است. بیش از ۲۰ سال است که بدون وقفه هر سهشنبه جلسه تصویرگران و هر پنجشنبه جلسه نویسندگان را برگزار میکنیم.
* و در هر جلسه، موضوعات جدیدی برای مطرح کردن وجود دارد؟ مسائل تکراری نمیشوند؟
در جلسه تصویرگران، بچهها کارهایشان را همراه داستانهایی که در دست کار دارند، میآورند. ما فریم به فریم کارها را دنبال میکنیم.
* خودتان این کار را میکنید؟
نه. مسئول بخش هنریمان ژیلا هدایی است. او مسئول جلسات تصویرگری است. منتهی تمام بچههای تصویرگر که به جلسه میآیند، درباره کار همدیگر نظر میدهند. یعنی در واقع این جلسات، گردهماییهای همفکری هستند. تصویرگران همچنین سعی میکنند اگر ایرادی میبینند، حتما بگویند تا اشکالی باقی نماند. به نظرم دلیل موفقیت همکارانم در نمایشگاههای خارجی همین است. همه بهطور دوستانه روی کارهای یکدیگر نظر میدهند. البته هیچگونه حسادت یا کوبیدنی وجود ندارد.
در جلسات نویسندگی هم نویسندهها میآیند و داستانهایشان را میخوانند. درباره آثار خوانده شده در این جلسات هم بحث میشود و همه سعی میکنند به بهترشدن داستانها کمک کنند. وقتی داستانی کامل شود، آنوقت برای چاپ در اختیار انتشارات قرار میگیرد تا چاپ شود. مسئول جلسات نویسندگان هم آقای محمدرضا یوسفی است.
* مدتزمان جلسات چقدر است؟
جلسات سهشنبه، ۴ بعد از ظهر شروع میشود تا ۸ شب. البته روزهایی هم بوده که تا ساعت ۹ و نیم شب طول کشیده. جلسات روزهای پنجشنبه هم ساعت ۱۰ شروع شده و بهطور عادی تا ۲ بعد از ظهر طول میکشد.
* از ابتدا شروع کنیم. شباویز تا جایی که میدانم کارش را از سال ۶۳ شروع کرد!
بله. ۱۳ شهریور سال ۶۳ روز تولد شباویز است.
* و شرکت سهامی هم بوده است!
هنوز هم هست و به اسم شرکت سهامی ثبت شده است.
* طی این سالها شرایطی پیش نیامد که شما همه سهامش را بخرید؟
نه. برای اینکه اصلا باورم این بود که باید به صورت سهامی اداره شود. اینکه فقط یک فرد در راس کارها باشد و بدون نظر و همفکری دیگران مسائل را پیش ببرد، اصلا مورد قبولم نبوده و نیست. به همین دلیل جلسات نویسندگان و تصویرگران را برگزار کردیم.
* اولین کتابی که چاپ کردید چه بود؟
یک مجموعه دو جلدی به اسم «سرزمین سلاطین» درباره عربستان بود؛ راجع به بدو تاسیساش و اینکه چگونه به وجود آمد تا به اینجا رسید. اوایل کار، ما کتاب بزرگسال هم منتشر میکردیم. اولین کتاب کودکی هم که چاپ کردم، «ماهی و مروارید» بود که خانم کشکولی نوشته و خانم شهروان تصویرگریاش را انجام داد. تا چند سال؛ هم آثار بزرگسال چاپ میکردیم هم کودکنوجوان. ولی بعد دیدم اگر بخواهم اینگونه ادامه بدهم، نتیجه یک کار عادی میشود. اما دلم میخواست در سطح جهانی حرف بزنم و جایگاه جهانی کتاب ایران را به دیگر کشورها نشان بدهم. به همین دلیل تصمیم گرفتم چاپ کتاب بزرگسال را با وجود اینکه فروش خوبی هم داشت، کنار بگذارم.
* میزان شمارگان کتابهایتان چقدر بود؟
۱۴ هزارتا، ۱۵ هزارتا، ۱۲ هزارتا و ...
* کتابهای بزرگسال را هم با همین تیراژ چاپ میکردید؟
کتابهای بزرگسال را که زیر ۵ هزارتا نداشتیم. پشت سر هم تجدیدچاپ هم میشدند. مثلا کتابی داشتیم که چاپ پانزدهم بود. هنوز هم خیلیها تلفن میکنند و کتابهای بزرگسالمان را میخواهند که دیگر موجود نیستند.
* شباویز از ابتدا در همین ساختمان بود؟
بله. من این ساختمان را برای شباویز گرفتم. آن را کوبیدم و بعد ساختم. در این کار استانداردهایی که میخواستیم داشته باشد، مد نظر قرار دادیم.
* پس از ابتدا، کاربری این ساختمان برای کار نشر بوده است!
بله. من فضای کار را بهصورت اتاقاتاق دوست ندارم و میز کارم، اگر دقت کرده باشید، بین جمع کارکنان نشر است. همه دور هم مینشینیم. زیرزمین انبار کتابهایمان، و این اتاق در طبقه بالای ساختمان، ویژه جلسات هفتگیمان است. مغازه کوچکی هم که جلوی ساختمان دیدید، فروشگاهمان است و کتابهای خودمان را در آن میفروشیم. بالاخره استانداردهای خودمان را در این ساختمان پیاده کردیم. مثلا در این طبقه یا زیرزمین، لولهکشی آب نداریم. برای اینکه آب به کتابها آسیب نزند یا مثلا زیرزمین را برای سلامت کتابها عایقبندی کردهایم. ساختمان را هم ضدزلزله ساختیم. در کل با وجود اینکه کوچک است، کارمان را راه میاندازد.
* شما پیش از سال ۶۳ که شباویز را تاسیس کنید، تجربه کار کتاب داشتید؟
پیش از آن دانشجوی ایرانی بودم در انگلستان. دیپلمام را که در ایران گرفتم، به عنوان شاگرد اول به انگلیس رفتم.
* یعنی بورس داشتید؟
بله بورسیه دولت ایران بودم. البته آنزمان امتحان اعزام محصل هم میگرفتند که در آن هم اول شدم. خلاصه به انگلستان رفتم و درسم را تمام کردم و به ایران برگشتم. وقتی برگشتم، اولین کارم راهاندازی انتشارات کتابسرا بود.
* با صادق سمیعی!
بله. یک سال و خوردهای در آن انتشارات بودم. بعد کتابسرا را رها کردم و ...
* آنجا هم شرکت سهامی بود.
بله. بعد شباویز را با عدهای دیگر از سهامداران راه انداختیم و بعد به تدریج تمرکزم را از کتابهای بزرگسال و کودک، به سمت کودک و نوجوان بردم و سالهاست در همین حوزه کار میکنیم؛ آنهم فقط کتابهای ادبیات داستانی ایرانی.
* یعنی ترجمه چاپ نمیکنید؟
هیچوقت. در تمام عمرم برای کودک و نوجوانان کتاب ترجمه چاپ نکردهام.
* چهطور؟ یعنی فقط میخواستید گفتمان داستاننویسان ایرانی را ترویج بدهید؟
دقیقا! ببینید ما فرهنگ بسیار غنی و خوبی داریم و اگر به گذشتهمان نگاه کنیم، همهچیز داریم. واقعا از دوران بچگی دلم میخواست که دنیا بداند جایگاه واقعی ما کجاست و خیلی هم به این شعر فردوسی باور داشتم که «هنر نزد ایرانیان است و بس». میخواستم این را ثابت کنم.
* تحصیلات دانشگاهی شما با داستاننویسی یا کتاب مرتبط نبود؟
مطلقا! من دکترای مالیات بینالملل دارم، حسابدار خبره انگلستان هستم، فوق لیسانس تجارت و بازرگانی و فوق لیسانس مدیریت صنعتی دارم و به دلیل تخصصام، عضو انجمن حسابداران رسمی ایران هم هستم. همین عضویت در انجمن حسابداران باعث میشود که گاهی اوقات در جلسات خودمان در شباویز شرکت نکنم.
* وضعیت فعلی انتشارات شباویز و حضورش در نمایشگاههای خارجی بهنظرم با این تحصیلات شما ارتباط دارد. یعنی اگر صرفا یک آدم فرهنگی اهل کتاب بودید، فکر نمیکنم، به چنین دستاوردهایی میرسیدید! احتمالا شم و دید اقتصادیتان خیلی تاثیر داشته است.
نمیتوانم بگویم بیتاثیر است. سالهای زندگی در خارج از ایران هم تجربیاتی خوبی برایم داشت اما مهمترین عامل به نظر خودم، همان انگیزهای است که میخواستم جایگاه کتاب ایران را به مردم جهان نشان بدهم. شاید این عِرق ملی یا باور شخصی به آنچیزهایی که ما داریم باشد؛ هنرمان، فرهنگمان و ادبمان. همه اینها را باور دارم و با همه وجودم یک ایرانی هستم که عاشق همهچیز این کشور است.
* از وقتی شباویز راه افتاد، با مراکز پخش هم همکاری میکردید یا از ابتدا آثارتان را در همین کتابفروشی شباویز عرضه میکردید؟
اوایل کتابها را به پخش هم میدادم. با یک پخشی کار میکردم. اما یک روز نگاه کردم و دیدم تعداد زیادی چک برگشتی دارم. میدانید که پخشیها چکهای متفرقه میدادند و وقتی چکها برگشت میخورد، باید مدتها دنبالشان میدودیم که آقا بیایید این چکها را عوض کنید یا پولش را بدهید. خلاصه خیلی دردسر داشت. دیدم پول زیادی به چاپخانه، صحاف و دیگران بدهکار هستم. یعنی هزینه زیادی روی دوشم بود و در عوض، مقدار زیادی چک برگشتی از پخشی داشتم. با خودم گفتم این دیوانگی است. حداقل اگر خودم پخش کتابم را به عهده بگیرم، ممکن است کم بفروشم یا نفروشم، اما حداقل، چیزی را که میفروشم میتوانم بابت هزینههایم بدهم. تازه پخشی در شهرستان بود و شهرستان هم وضعیت مسائل اقتصادیاش بهصورت امروز نبود. یعنی چک شهرستان حداقل ۱۵ روز طول میکشید که برود و وصول بشود. بانکها هم چک را میفرستادند و آنزمان پایاپای با شهرستان نبود. بنابراین اینکه نه کتابی دستم مانده باشد و نه پول، و در عوض تعدادی چک برگشتی داشته باشم، به نظرم بیعقلی آمد. این شد که همکاری با پخشی را کنار گذاشتم.
* از چه سالی؟
سالهای پیش بود. شاید بیشتر از ۲۰ سال پیش بود. فکر کنم حدود سال ۷۰ بود.
* پس الان همه کتابهای شباویز از طریق همین کتابفروشی خودتان عرضه میشود؟
بله.
* یعنی بازاچه کتاب یا فروشگاههای دیگر کتابهای شما را نمیفروشند؟
هیچکدام. تنها مرکز عرضه همینجاست. هرکس هم کتابهای شباویز را بخواهد، همینجا میتواند پیدایشان کند.
* خب از سال ۶۳ که کار را شروع کردید، احتمالا رقابتی با دیگر ناشران کودک نداشتید؟
نه. ببینید، من کار خودم را میکردم. هیچوقت دنبال اینکه کی رقیب است، کی رقیب نیست نبودم. دنبال چاپ کتاب خوب و چیزی بودم که به خواننده مطلبی یاد بدهد. کتاب را هم به عنوان یک کالای تجاری که فقط بخواهم از آن درآمد داشته باشم، نمیدیدم. بنابراین اصلا پیگیر این نبودم که چه کسی رقابت میکند و چه کسی در پی رقابت نیست. اما بعدها از این مساله آسیبهایی دیدم. برای اینکه برخی از دوستان به کتابفروشیها میگفتند اگر کتابهای شباویز را بفروشی، ما دیگر به تو کتاب نمیدهیم.
* این مساله مربوط به پیش از قطع همکاریتان با پخشیهاست؟
بله. که بعد از آن، گفتم هرکسی کتاب شباویز را میخواهد، بیاید همینجا!
* آیا پیش آمد طی این سالها نگران باشید که کتابی در دست چاپ نداریم و حالا چه چاپ کنیم؟
نه. هیچوقت.
* یعنی هیچوقت دستتان خالی نماند؟
از نظر کتاب آمادهچاپ هیچوقت مشکل نداشتیم.
* یعنی طبق یک چرخه منظم، کتاب وارد، بررسی و از طرف دیگر چاپ میشد؟
بله. برای اینکه کتاب، اینجا تولید میشود. و چنین وضعیتی، با این رویه که کسی از در وارد شود و بگوید من میخواهم این کتاب را چاپ کنم، تفاوت دارد.
* یعنی صفر تا صد کتاب در انتشارات شباویز تولید میشود!
دقیقا. تمام کتابهای شباویز، داستانهایشان در جلسات نویسندگان خوانده و تصویب شده. در سالهای اول هم که جلسه نداشتیم، ۵ نفر را تعیین کرده بودم که داستان را میخواندند و ۵ نفر دیگر هم بودند که روی تصویرگریها نظر میدادند. یعنی همیشه این کار گروهی در جریان بوده است. بنابراین فقط کتابهای تصویبشده در جلساتمان را چاپ کردهایم.
* خودتان در این سالها وسوسه شدید که داستان بنویسید؟ یا فقط مدیریت نشر را دوست داشتید؟
از زمان بچگی نویسندگی را دوست داشتم و چیزهایی مینوشتم؛ انشایم خوب بود و شعر و داستان مینوشتم. اتفاقا آنموقع بیشتر از حالا. ولی به هرحال، تعدادی کتاب دارم که تصویرگری و چاپ شدند.
* شاویز هم چاپشان کرد؟
بله. فقط با شباویز کار کردم.
* آخر یک دیدی وجود دارد که مثلا کتابهای خودم را به انتشارات خودم ندهم و بدهم دوستانم چاپ کنند.
نه. من اینطور نبودم. البته یکزمانی با انتشارات امیرکبیر ارتباط خوبی داشتم. آنزمان مدیریت بخش کودک امیرکبیر دست یک خانم فرهیخته و کاردان بود. آنخانم اصرار داشت کتابهایم را بدهم امیرکبیر چاپ کند. وسوسه هم شدم اما بعد از مدتی با خودم فکر کردم، مدیریت چنین نهادهایی دائمی نیست. بنابراین تصمیم گرفتم به آن خانم پاسخ منفی بدهم. اتفاقا تصمیمام درست از آب درآمد چون دو ماه پس از پاسخام، ایشان تغییر کرد و فرد دیگری به جایش آمد. به هر حال ریسک نکردم.
* بخشی از فعالیتهای شما به حضورتان در نمایشگاههای بینالمللی برمیگردد. بولونیا و فرانکفورت را میدانم که خیلی فعال هستید. نمایشگاههای دیگر چهطور و اصلا حضورتان در نمایشگاههای خارجی چهطور شروع شد؟
در گذشتههای دور که اصلا اجازه نمیدادند ما ناشران خصوصی در نمایشگاههای خارجی حضور داشته باشیم. حتی کتابهایمان را هم نمیبردند. اولینبار که این اتفاق افتاد، زمان دولت اصلاحات بود. آنزمان رئیس دولت اصلاحات گفت ناشران خصوصی هم حق شرکت دارند، منتهی در چارچوب ضوابط. اولین سالی که من در بولونیا شرکت کردم، سال ۲۰۰۰ بود که باید در غرفه ایران میبودم؛ یک غرفه مشترک که بخشی از آن به کتابهای شباویز اختصاص پیدا کرد. همه در غرفه ایران بودیم و مدیریت همهچیز توسط ارشاد انجام میشد. در همانسال در نمایشگاه لندن هم در غرفه ایران بودم؛ نمایشگاه فرانکفورت هم همینطور. دیدم مشکلی نیست و میشود اینطور کار کرد.
اما سال بعد، زمان نمایشگاه فرانکفورت بود...
* سال ۲۰۰۱؟
نه اگر اشتباه نکنم، ۲۰۰۱ را همانطور رفتم و سال ۲۰۰۲ بود که از ابتدای امر، گفتم غرفه میخواهم. پولی هم میگرفتند به عنوان حق حضور.
* موسسه نمایشگاههای فرهنگی؟
آنموقع موسسه نمایشگاههای فرهنگی وجود نداشت؛ معاونتی در ارشاد بود که آقای محمدعلی شعاعی مسئولش بود. غرفه میدادند و میگفتند در محوطه خودمان هستی. من هم قبول کردم و هزینهام را پرداخت کردم. یک هفته پیش از نمایشگاه که کتابهایم را هم فرستاده بودم و به پست داده بودم که ببرد، آقای شعاعی به من تلفن کرد و گفت غرفه شما را دادیم به سروش! گفتم یعنی چه؟ گفت هیچی! شما چک دادهای ولی من غرفه شما را دادم به سروش. نمیتوانی شرکت کنی! من تعجب کردم. با تعداد زیادی ناشر قرار ملاقات گذاشته بودم، چک داده بودم، کتابهایم را فرستاده بودم و خلاصه کلی برنامهریزی کرده بودم. اما دیدم وضع به همین ترتیب است. رفتم پیش آقای مسجدجامعی که آنموقع وزیر ارشاد بود. به او گفتم شما تعهد دارید. مگر میشود آقای شعاعی چنین کاری کند؟ آقای مسجدجامعی گفت بگذار من از او بپرسم ببینم اوضاع از چه قرار است. خب من دیدم اگر به امید آقای مسجدجامعی بنشینم، یک هفتهام میگذرد و بلیط و حضور در فرانکفورت کلا لغو میشود. همه کارهایم را کرده بودم و داشتم میرفتم.
یک نامه برای رئیس نمایشگاه فرانکفورت نوشتم. اینها همه مستند هستند و اگر بخواهید مستنداتشان موجود است. خلاصه نامه نوشتم و گفتم چنین بلایی سر من آمده است. من همه قرارملاقاتها و مذاکراتم را گذاشتهام اما غرفهام را به یک ناشر دولتی دادهاند. شما چه کمکی میتوانید به من بکنید؟ فردایش پاسخم را داد که ما به تو غرفه میدهیم. وقتی آمدی هزینهاش را بده و مشکلی نیست. نگران نباش.
* ایمیل بود؟
بله. مراودات با ایمیل بود. من هم به فرانکفورت رفتم و هزینه غرفه مستقلام را به نمایشگاه دادم. جالب اینجا بود که اگر به وزارت ارشاد ۸ میلیون داده بودم، هزینه غرفه مستقلام در فرانکفورت ۶ میلیون شد. در حالیکه آقای شعاعی میگفت ما ۴۰ درصد با شما ناشران ارزانتر حساب کردیم.
بعد به مسئولان ارشاد گفتم، پولم را پس بدهید. مدتها دوندگی کردم تا توانستم چکام را از آقای شعاعی پس بگیرم. خب از آن زمان به بعد بود که دیدم حوصله دردسر ندارم که پول بدهم ولی معلوم نباشد که غرفهام را به دیگری میدهند یا نه. بنابراین هرگز دیگر به غرفه ایران نرفتم.
* و در همه دورهها شرکت کردید.
بله. در همه دورهها بعد از آن، شرکت کردم. از ۲۰۰۰ به اینطرف هم در بلونیا هم فرانکفورت شرکت کردم ولی دیگر به غرفه ایران نرفتم. هر سال سعی کردم در یک نمایشگاه سوم هم شرکت کنم. مثلا یک سال لندن، دو سال زاگرب، سهچهار مرتبه تایپه، یکبار دوحه، یک مرتبه اکرا، یک مرتبه شارجه، مسکو، شانگهای...
* در نمایشگاه بلگراد هم شرکت کردید؟
بله. در بلگراد هم بودم. خلاصه در نمایشگاههای مختلف شرکت کردم تا ببینم مناسب کار ما هستند یا نه.
* و احتمالا به نتایج خوب هم رسیدهاید.
خیلی. نتیجهاش این شده که ناشری هستم که بیش از ۱۴۰۰ عنوان کتابم به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده و در بیش از ۳۰ کشور دنیا عرضه شده است. فکر نمیکنم ناشران دیگرمان این تعداد رایت در نمایشگاههای خارجی فروخته باشند!
* علت رسیدن به این رقم را چه میدانید؟ اینکه از غرفه ایران بیرون آمدید و مستقل عمل کردید؟
دقیقا! چون خودم بودم، بازی نخوردم و بازیچه نشدم. این برای یک ناشر فاجعه است که قرار ملاقات بگذارد و خودش در نمایشگاه نباشد. اگر من آنسال در فرانکفورت نمیبودم، دیگر هیچ ناشری حاضر نمیشد با من تعامل داشته باشد.
* از ارشاد به شما دلیل قانعکنندهای نگفتند که مثلا چون چک دادهای، وصول نمیشود و ...
نه. اصلا چک میگرفتند که کار مستند باشد. اصلا قانون ارشاد این بود. این تنها مورد نبود و از این کارها زیاد کردند. یکبار من ناشر سال شده بودم و ظاهرا جایزه ناشر سال، هزینه سفر به نمایشگاه فرانکفورت بود؛ یعنی پول بلیط. اگر درست به یاد بیاورم، آنزمان هزینه بلیط ۸۵۰ هزار تومان بود. خب من از این مساله خبر نداشتم و به آژانس هواپیمایی رفته بودم که بلیطام را بگیرم. خانمی که مسئول بود به من گفت اینهمه هزینه میکنید و میروید ولی وزارت ارشاد دارد امسال ۴۴ نفر را با خود میبرد. این هم فهرستش اینجا! ناگهان در آن فهرست چشمم به اسم خودم افتاد! با تعجب گفتم این که منم! ولی من دارم پول بلیط را خودم میدهم. آنخانم هم که دید اشتباه کرده، سریع فهرست را از من گرفت. من هم که دیگر داشتم میرفتم، پول را دادم و بلیط را خریدم.
در نمایشگاه با آقای همایی (مدیر نشر نی) صحبت میکردم. ایشان میگفت بعدا برو از امور مالی معاونت بپرس ببین واقعا هزینه آن ۴۴ نفر را دادهاند یا نه. بعد که از فرانکفورت برگشتم دیدم بابت بلیط من پول دادهاند. دوباره پیش آقای مسجدجامعی رفتم و گفتم پول گرفتهاند ولی به من چیزی ندادهاند. وقتی آقای شعاعی را احضار کرد، ایشان گفت بله ما پول را گرفتهایم ولی خانم خلعتبری نیامد پولش را بگیرد. گفتم باشد! یک نامه نوشتم و گفتم آقای شعاعی لطفا ۸۵۰ هزارتومانی را که بابت من گرفتهاید، به من بدهید! جوابی نگرفتم. بارها و بارها نامه دادم ولی اگر شما جوابی پیدا کردید من هم پاسخام را گرفتم! (میخندد) بعد ایشان به نهاد و سازمان دیگری رفت و بعد از مدتی دوباره برگشت. اولین کاری که بعد از برگشتن ایشان کردم، این بود که رفتم و گفتم آقا پول من را بدهید! (میخندد) میخواستم کمی اذیتش کنم!
* ایندفعه پولتان را گرفتید؟
نه. خبری نشد.
مهر
نظر شما